part 17
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 20521
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1

sj call
سلام دوستان و خصوصا ای ال اف ها...امیدورام اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم...
پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 21:59 ::  نويسنده : eunhyuk       

 پارت17

دونگهوا

چقدر گذشته بود...هیورا تمام زندگیم رو تشکیل داد....اما الان فقط ..فقط یه عکس بود...چشمام سیاهی رفتن..سرم سنگین شده بود...هیچ صدایی رو نمیشنیدم..

دونگهه

اصلا نفهمیدم هیونگ چرا اینجوری شد!با کمکه هیوک و جونسو گذاشتنش تو ماشین و رفتیم سمته بیمارستان...با اینکه هیونگ خیلی اذیتم میکرد اما هیچ وقت دوست نداشتم ناراحتیشو ببینم!

به خصوص اینکه الانم داشت گریه میکرد!

*-*

دکتر از اتاقی که توش هیونگ بستری بود اومد بیرون...مامان و بابام سریع از جاشون بلند شدن و رفتن سمته دکتر...

مامان:آقایه دکتر حاله پسرم خوبه؟؟؟

دکتر:آقایه لی حالش خوبه...فقط یکم فشارش افتاده...که الان هم بهش سرم وصل کردیم...نگران نباشید...

بابا و مامان از دکتر تشکر کردن و رفتن تواتاق پیشه هیونگ اما من....هیچ کی نبود که منو ببره پیشه خانوادم...ویلچر رو هم خیلی سخت میشد تکون داد!

هیوک به دیواره بیمارستان تکیه داده بود ..چشماش به یه نقطه ی نامعلوم رویه زمین نگاه میکردن...تو اوجه فکر بود...

خیلی دوست داشتم بدونم به چی فکر میکنه....سرشو بالا گرفت و به من خیره شد!نکنه داره فکرمو میخونه!اومو...!!!!!

هیوک:مگه نمیخوای بری پیشه خانوادت؟

هان؟؟؟؟؟؟؟واقعا فهمید!!!....

سرمو به علامته مثبت تکون دادم!...جرات نداشتم حرف بزنم به مامان و بابام درباره ی هیچ کدوم از اتفاقایی که تو مدرسه و بینه منو شیوون و هیوک افتاد چیزی نگفته بودم...واسه همین از اینکه باهاش حرف بزنم میترسیدم....میترسیدم یه چیزی بگه که مجبور شم جوابشو بدم!!!!...

هرچند که تاحالا حریفه زبونش نشدم!...

ویلچر تکون خورد...یهو از افکارم اومدم بیرون و یه جیغه خفیف کشیدم!

هیوک:خفه..

این کی رفت پشته سرم من نفهمیدم!؟!

بازم اون اخلاقه گندش ...اگه منو نمیشناخت خیلی بهتر میشد...اوف...

رسیدیم پشته دره اتاقه هیونگ...

هیوک:از اینجا به بعدش رو خودت برو...

-:من؟؟؟؟نمیتونم..حرکت دادنه ویلچر سخته!

هیوک:من خدمتکارت نیستم..

-:خواهش میکنم....

از این حرفش ناراحت شدم..من که چیزه بدی نگفتم...اشک تو چشمام جمع شد...

بدونه هیچ حرفی ویلچر رو حرکت داد و در رو باز کرد...

هیونگ رو تخت نشسته بود و مامان و بابا باصورتایه رنگ پریده بهش نگاه میکردن....مگه چی شده بود؟!؟

هیوک ویلچر رو نزدیکه تخت برد و بعد رفت سمته در....

هیونگ با صدایه گرفته هیوک رو صدا زد

هیونگ:هیورا رو میشناسی؟

هیوک برگشت....

هیوک:هیونگم بود....

هیورا کیه؟اینا چی میگن؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

هیوک:من دیگه میرم...

هیونگ:صبرکن...میخوام برم سره خاکش...

هیوک:تو از کجا میشناختیش؟

هیونگ:ما دوست بودیم...نه ....هستیم

دوست؟!؟؟؟؟؟؟؟؟

هیوک:حالت خوبه؟نکنه مردی تو هم؟؟؟الان هیونگمو میبینی؟دقیقا کدوم گوشه ی اتاق ایستاده؟

هیونگ:خواهش میکنم من باید برم ...

هیوک:بای

رفت بیرون ...

سکوت ...

سکوت....

-:هیونگ چیزی شده؟

هیونگ چشماشو بست...خیلی راحت قطراته اشک که از گوشه ی چشماش پایین میومد

-:هیونگ چی شده؟

بابا اومد سمتم ....

بابا:دونگهه عزیزم باید برگردیم موکپو...میبرمت یه فروشگاه که لباس بخرم واست...

بابا اصلا حالش خوب نبود...

-:بابا چی شده؟هیورا کیه؟

مامان:عزیزم دونگهه بهتره با بابا بری ...

-:چرا بهم نمیگید اینجا چه خبره؟

هیونگ:میخوای بدونی چه خبره؟آره؟من و هیورا همدیگه رو دوست داشتیم اما به خاطره همینایی که تو بهشون میگی مامان وبابا نتونستیم باهم زندگی کنیم...حالا فهمیدی؟

هیورا؟؟؟این که اسمه پسره؟؟؟اومو...هیونگ گ///ی بود؟؟؟؟!!!!!!؟؟؟؟؟

-:هیونگ مگه هیورا اسمه پسر نیست؟

هیونگ:هیورا عشقمه دونگهه...خیلی دوستش دارم...اما اگه مامان و بابات اجازه میدادن الان ما با هم بودیم....

با اینکه عاشقه هیونگ نبودم اما از این حرفش ناراحت شدم...حسودیم شد...

-:همدیگه رو دوست داشتید؟؟؟الان چی؟

هیونگ:مرده....

نه...یعنی هیونگه هیوک...عشقه دونگهوا هیونگ مرده بود!!!!!!

-:چی؟مرده؟

هیونگ:برو ...برو لباس بخر...برگردید موکپو...آخرشم باید بری دنباله خود/فروشی با این پولی که خانوادت دارن

پوز خند زد و رو تخت دراز کشید...

-:بریم بابا...

بابا ویلچر رو حرکت داد...

هر فروشگاهی که میرفتیم لباسا رو با قیمتایه گرون گذاشته بودن...لعنتی...

آخ....

هان؟

بابا:معذرت میخوام آقا...حواسم نبود....

پسری که جلومون بود خیلی قشنگ بود...موهایه مشکی و پوسته سفیدش برق میزدن...

-:چی شد بابا؟

بابا:ویلچر رفت رو پایه این آقا...

پسر:اشکالی نداره....پیش میاد..

یه لبخنده خیلی قشنگ زد...خم شد سمتم...

پسر:پاتون شکسته دوشیزه؟؟؟اوخی...خیلی بده....

-:آره...یکم درد داره

پسر:امیدوارم زودتر خوب بشی....

دستمو گرفت و بوسید!!!!!!!

بعد هم واسه بابا تعظیم کرد ورفت....

ادامه دارد...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت12:23---5 مرداد 1392
جا داره اینجا قلفون قد و بالای داداش هایم برم مجددا
چرا شکلک بخل نداره الام موخوام این داداشیمو ببخلم


sss501
ساعت16:50---29 بهمن 1391
مرسی

Lee sahar
ساعت11:33---21 بهمن 1391
دونگهه منو کفن کرد بوخودااااااااااااااااااااااااا ااااا بعداز قرنی اومدم و باید زار بزنم.آخه چرااااااااااااااااا؟؟؟!!! نارنجیه دیگه توییتر نمیاااااااااااااااااااااد.جو ویبو گرفتش و حدود 1هفتس که نیومده توییتر و منو کفن کرده بخدااااااااااااااااااااااااااا ااااااا من هائمو میخواااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااام

kimiya
ساعت21:18---18 بهمن 1391
میگم بد نیست یکم زود تر اپ کنی که جبران قبلی بشه ها

kimiya
ساعت16:16---17 بهمن 1391
بعدی رو کی میزاری؟؟

Nafise
ساعت6:46---17 بهمن 1391
اخي....
بلخره اپ كردي...
ي كم زود ب زودتر اپ كن دختر!


raha
ساعت18:55---16 بهمن 1391
اگه میخواد میتونم كه بهش پول بدم تا لباس پسرونه بگيره ها!

nili
ساعت18:53---16 بهمن 1391
آخی... این بدبخت هنوز لباس نداره؟ كه این همه بهش نگن دوشیزه؟؟

eli24
ساعت0:39---16 بهمن 1391
سلام
میدانی که کی هستم
دختر تو نمیخوایی اینو آپ کنی؟دلم تنگ شده واسه بد و بیراه گفتن به دونگهوا تا بجاش بیایی حالمو بگیری
بزار ادامشو دیگه بزار آفرین دختر خوب


kimiya
ساعت18:45---13 بهمن 1391
سلام! بالاخره اومدی!!
خیلی قشنگ بود
راستی black n jean هستم وب قبلیم خدابیامرز شد اگه موافق تبادل لینک هستی بهم سر بزن و خبرم کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: